امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

امیرمحمد امیر قلب بابا و مامان

منم اومدم کمک

سلام امیر محمد گلم! از امروز قراره منم به مامان الهه کمک کنم تا وبلاگت را به روز کنیم آخه این روزا تو این قدر شیطون شدی که مامان الهه وقت نمی کنه به کارای خونه هم برسه چه برسه به این که وبلاگت را هم مرتبا به روز کنه.   خلاصه سعی می کنم منم هر وقت تونستم قسمتی از خاطرات شیرین تو رو بنویسم. هر چند زیاد پیشت نیستم ولی تو این قدر شیرین و شیطونی که هر ساعت از زندگیت نیاز به یه "خاطره نگار" داره!   دوستت دارم عشق خاله.     ...
27 شهريور 1392

شیطنت های جدید

پسرم هر روز در حال  یاد گرفتن کارهای جدید هستی و شیطنتهای بیشتری میکنی. تازگی یادگرفتی درب کابینت ها را میگیری بلند میشی بعد دستگیره درها را میگیری و درها را مدام باز و بسته میکنی البته گاهی هم دستتو لای در میزاری و در را میبندی بعد صدای گریه ات بلند میشه. از دست تو پسر شیطون باید جای ظرف ها را عوض مکم که نشکنیشون.  از قبل عاشق لباسشویی بودی میومدی جلوش مینشستی و اون که میچرخید براش دست میزدی حالا یاد گرفتی وایمیسی دکمه هاشو میزنی برنامه هاشو عوض میکنی . دیگه حتما باید یادم باشه از دست شما وروجک شیطون قفل کودکش را هم بزنم. قربون شیطنتهات بشم عشقم.  این هم چند تا عکس از شیطنت هات   ...
27 شهريور 1392

مروری بر ماه یازدهم

امیر محمد در حال خوردن سرلاک و تماشای عموپورنگ ا میر محمد سوار بر میز اتو امیر محمد درحال خوردن اسباب بازی امیر محمد پس از حمام امیر محمد در حال نواختن آهنگ   امیر محمد در حال تلفن خوردن!!!!!!!!!! امیر محمد در حال خوردن شارژر موبایل بابا ابراهیم امیر محمد در یخچال امیر محمد و جوجه ...
27 شهريور 1392

عاشق آب بازی

مامان جونم ؛ مامان جونم بیا میخوام حموم کنم دوستیمو با کثیف بودن میخوام دیگه تموم کنم میخوام برم میون آب کلی شالاپ شلوپ کنم چه کیفی داره شستشو یه آبتنی توپ کنم. بخشی از شعر "مامان میخوام حموم کنم" از کتاب "مامانی میخوام بزرگ بشم"   پسرم قند عسلم  از همون اولین باری که حموم رفتی ( مامان جون روز پنجم شما را برد حمام) عاشق حمام رفتن بودی و هیچ وقت تو حمام اذیت نکردی . علاقه ات حالا به حمام و اب بازی اینقدر زیاد شده که این روزها وقتی میخوایم از حمام بیایم بیرون میزنی زیر گریه که نه بیرون نریم. یا بعد از حمام میای پشت در حمام میشینی یعنی دوباره بریم اب...
27 شهريور 1392

مروری بر دوازدهمین ماه

امیر محمد در حال اب خوردن از لیوانش امیر محمد در حال جارو کشیدن واسه مامانش امیر محمد در حال توپ بازی بدون شرح!!!!!!!! امیر محمد قبل از رفتن به عروسی دوست مامان امیر محمد در حال اواز خوندن بدون شرح! ...
27 شهريور 1392

اولین قدمها

پسرم تمام هستی من امروز اولین قدمهات را برداشتی و بدون کمک ما سه چهار قدم رفتی. امیر محمدم امروز درست 11ماه و چهار روز داری و چیزی به پایان یک سالگیت نمونده.قربون اون پاهای کوچکت برم. انشالله تا تولدت بتونی خودت راه بری.من و بابا همیشه شما را حمایت میکنیم تا تو زندگی قدمهای بزرگ برداری. ...
27 شهريور 1392

اخرین روزهای سال اول

  پسرم روزها تند و تند میگذره و شما به پایان 12 امین ماه زندگیت نزدیک میشی و اینقدر این روزها شیرین و خواستنی شدی که اگه تک تک دقیقه های با تو بودن را هم ثبت کنم بازم حق مطلب را ادا نکردم. نمیدونم از چی بنویسم از حرفهایی که میخوای بزنی و میزنی و  ما نمیفهمیم ، یا از قدمهایی که تلاش میکنی تنهایی برداری، از نگاههای معصومانه ات یا از دست های کوچولوی خوشگلت که تا ذوق میکنی شروع به دس دسی میکنند. پسرم ، چقدر زود گذشت این یک سال. مطمئنم دلم حسابی برای این روزها تنگ میشه همون طور که دلم برای روزهایی که تو دلم بودی و بهم لگد میزدی تنگ شده. اینقدر این یک سال زود گذشته که هنوز خوشبختی تو رو داشتن باورمون نشده و میدونیم اگه روزی هزار...
26 شهريور 1392

لباس پوشیدن

امیر محمد خاله من یه سوال مهم دارم: می شه لطفا به خاله بگی که چرا این قدر از عوض کردن لباس هات بدت میاد؟!   نه واقعا سواله برام! از همون روز اول تولدت هم همین جوری بودی! یادمه روز اول که توی بیمارستان بودی و هنوز مامانت را نیاورده بودن تو بخش، مامان جون همه اش می  گفت چرا بچه ی ما اصلا گریه نمی کنه؟ همه اش نگرانت بود. ولی بعد از معاینه ی پزشک اطفال تا اومدیم لباست را عوض کنیم چنان گریه ای راه انداختی که حتی مامان جون هم دست و پاش رو گم کرده بود. حالا بعد از یازده ماه هنوزم از عوض کردن لباسات خوشت نمیاد! دو شب پیش مامان الهه می خواست لباس جدیدت را امتحان کنه تا مطمئن بشه که واسه عروسی دایی علی اندازه ات باشه، این قدر گ...
15 شهريور 1392